امروز

کتاب خوندم. عیدى گرفتمشون از سینا.

کمى جمع و جور کردم خونه رو. فقط کمى.

خوابیدم . زیاد.

در یک اجتماع مجازى که قصد دارن تنبلى رو بذارن کنار شرکت کردم.

یه مطلب درباره "اگر . اید، بچه دار نشوید" خوندم و به اشتراک گذاشتم.

یه کم آب و کوکه خوردم.

مامانم زنگ زد بهم و تسکر کرد بابت تلاش روزهاى قبلم و کمى گپ زدیم و فهمیدم حال مامانش بدتر از چیزیه که فکر مى کنم و استرس دارم که هیچ کارى نمى تونم بکنم.

بارون میاد. 

به گل ها آب دادم.

یه هم دانشگاهیه قدیمى برام چندتا فایل کتاب انگلیسى فرستاد تا یه سرى استورى درست کنم درباره با دیکتاتورهاى گذشته معاشقه نکنیم. براى این دیوانگانى که میرن میگن رضاشاه روحت فلان بهمان. ( معدود افرادى هستند که من رو از گذشته تا به الان میشناسن و هنوز باهام حرف میزنن. به انگشت هاى یک دست هم نمى رسه تعدادشون. اسم استورى ها رو از حرفاى خودش وام گرفتم )

چقدر عکساى مردم توى اینستاهاشون لبریز از شادى و رضایت و زیبایى و پولدارى و عشق و زندگیه.

یه جا نوشته "براى لیاقت هاتون تلاش کتید" لیاقت من چیه؟ نمیدونم.

اومدم رب انار رو بریزم توى شیشه. شیشه باز نشد. 

ساعت ها دارن میرن و من کارى نکردم از صبح که به چشمم بیاد.

میتونم قورمه سبزى درست کنم اما نا ندارم.

تلاشم رو میدارم روى درست کردن میوه و چاى براى علیرضا.

شام رو چه کنم؟ نمى دونم (درحالیکه بر سر خود چند بار میکوبد و کلافه است)

این خانومه بلیزش توى اینستا چه قشنگه فکر کنم از فلان صفحه خریده. زیباس. کاش منم داشتمش.

هفت سینمون چه قشنگه.


در روزهاى آغازین فروردین ٩٨ ناى پا شدن ندارم و نمیدانم از زندگى چه مى خواهم و بسیار سردرگم به مسیرم ادامه میدهم. کورمال کورمال.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها