او شب ها مى رفت تا بخوابد و فراموش کند. تا تمام کند یک روز بیهوده را. تا تسکین یابد قلبش با این نعمت بزرگ. اما خوابش هم همچون دیگر اجزاى زندگیش نیمه و ناقص مى شد، هرچه سنش بالاتر رفت دیگر نتوانست هیچ وقت کامل در درون خواب غرق شود. همیشه کمى بیدار بود. مگر لحظاتى کوتاه که خستگى او را در درون سیاهى شیرین خواب فرو مى بردش.

صبح مى شد. و جز بیدارى چاره اى نبود. همه راه ها را رفته بود؛ بیدار نشدن، بیرون نیامدن از زیر گرماى لحاف ، در حالت درازکش در تلفن همراه دنبال چیزى گشتن، خبرى ، دوستى ، آرزویى. بیهوده بودند همگى. در انتها چاره اى نیست جز بیدارى و به راه افتادن. تنها چیزى که توانست کمى این صحنه دلخراش را زیبا کند غلتیدن بود. غلتیدن روى تشک. این تماس کودکانه با تشک، اوضاع را کمى شیطنت آمیز و زیبا مى کرد. 

مگر چند راه وجود دارد براى ادامه روز؟

راه اول شانه کردن موها به دلیل نزدیکى تشک به میز آرایش

راه دوم دستشویى و تخلیه هر آنچه که بیهوده بوده است یا شاید رویاهایى که در خواب سقط شدند. و در ادامه ش به دلیلى نزدیکى به شیرآب ، باز کردن حفره ى جریان آب و پاشیدنش به صورت و بیدارى کامل. 

راه سوم نشستن و لمیدن و دوباره در کرختى خود فرو غلتیدن.

من همین سه راه را بلدم

اکثراً راه سوم را مى روم. اما در ادامه روز مجبور به رفتن راه هاى یک و دو مى شوم.

گاهى هم دو راه را مى روم و یکى را به تناوب عمداً از قلم میندازم.

در زندگى من هیچ چیز به جز خستگى تا این حد مشهود و بارز نیست.

کمى آب مى نوشم و سیر ابدى نوشیدن آب و دستشویى رفتن را به جان مى خرم. گه گاه که حوصله دومى را ندارم، اولى را هم انجام نمى دهم.

حالا وقت غرق شدن در صفحه کوچکى ست که دنیاى بیرون در آنست. من بیرون را دوست دارم. عاشق هوا، نور، بوى آسمان هستم که با بوى درخت و خاک و بوى گرم نور ترکیب شده است. اما از انسانها بیزارم. وقتى مى بینمشان احساس مى کنم موش ها به شهر حمله کرده اند و من باید خود را از شرشان مدام حفظ نگه دارم تا زنده بمانم. به ندرت بیرون مى روم. تمام تلاشم براى آنست که از طریق پنجره با بیرون در تماس باشم.  و با صفحه کوچک مذکور غلط مى زنم در دنیاى کنجکاوى هایم و سوالهایم و کشف هایم و بیهودگى هایم.

آنقدر مى گردم و مى گردم تا دوباره خسته مى شوم.

موزیک گوشى م را روشن مى کنم به بلندگوهاى خانه وصلش مى کنم(با یک سیم که در اعماق گوشى فرو مى رود تا بتواند ارتباطى بگیرد) و با سختى بسیار شروع به حرکت مى کنم و به راه میفتم.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها