روز است و نشسته ام.

شب ها ارزشمندتر از آنند که حتى یاد نوشتن بیفتم.


اى دارکوب عزیزم که مدام در حال کوبیدن به ذهن بیچاره ى منى. تو را به جان معشوقه ات قسم میدهم، رهایم کن. پرواز کن عزیزم. رها کن این کوبیدن مداوم را. رها کن این درخت پیر تهى را. دردم مى آید. 

اى دارکوب عزیزم. رها نمى کنى؟ پس همه را بتراش و زمین بریز. این تراشه ها که پخش مى شوند و بویشان به مشامم مى رسد حالم را بد مى کند. همه را بتراش و تمامم کن.

اى دارکوب عزیزم. بیا در آغوشت بگیرم. خوابم میاید. براى امروز بس است.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها