گاهى اوقات
میخام در خودم فرو برم.
مثل فرورفتن در اعماق دریا.
خسته میشم از نفس کشیدن.
ناامیدى باهام این کار رو میکنه.
وقتى خسته میشم از تلاشِ تکرارِ هزارباره ى چیزهاى بیهوده.
وقتى خسته میشم از توضیح مکررات پوچ و روزمره و مى دونم دفعه بعد و دفعه بعدتر باید همین حرفها رو توضیح بدم تا ابدیتى نامعلوم
احساس مى کنم سینم داره منفجر میشه و گلوم داره خفه میشه و سرم داره گیج میره
و در عموم مواقع منجر میشه به سکوت و گاهى اشک و غرق شدن در دنیاى زیباى درون و نگاه کردن به نفسى که مى آید و مى رود.
چقدر حالم از کلمات بهم میخوره. و چقدر دلم میخاد با موجودى -انسان یا حیوان- در زیر آب دریاها از طریق نگاه صحبت کنم.درحالیکه نفس هامون رو حبس کردیم و فقط هم رو مى بینیم.
اى کاش زبان وجود نداشت. کلمات همه چیز رو خراب مى کنند و از عمق همه چیز مى کاهند. از عمق همه چیز.
پانوشت: نوشته ها همچنان قدیمى ست.
درباره این سایت