پیدا کردم خودمو!

جوکر!

من در عمق بسیار شبیهشم فقط براى اینکه جنایت نکنم نقاشى مى کنم. 

قبلنا وقتى به اون حد از جنون میرسیدم گریه میکردم. اما الان سالهاست نقاشى میکنم در اون لحظه. 

خیلى خوب شد دیدمش. به نظرم جوکر خیلى خیلى خیلى باهوش تر بود چون سریع واکنش نشون میداد؛ سریع دست به قلم میشد.

فوق العاده بود. مردى از انتهاى شب. آرام و مهربان اما خسته. چقدر شبیهش بودم. کاش واقعیت داشت و خودمو بهش میرسوندم و بغلش مى کردم. جوکر فقط یه آغوش میخواست.

"دیوانگی مثل جاذبه است تنها چیزی که احتیاج دارد یک هل کوچک است! اگر این هل کوچک را یک زله در نظر بگیریم ، نتایج در جایی مثل ژاپن و هائیتی یکسان نخواهند بود ."

 

پانوشت: یادگیرى روى زندگى و ذهن خیلى تاثیر میذاره و باعث میشه من اینو بدونم که جوکر اگه خودش نتونه عینکى که به چشمهاش زده براى دیدن جهان رو برداره، حتى اگه در آغوشش بگیریم هم ممکنه در نهایت به دستش کشته شیم. اما یادگیرى نمیتونه جلوى دوست داشتن رو بگیره فقط میتونه جلوى انتخاب کردن رو بگیره.  

پانوشت: شاید جالب باشه بدونید من مدتى عاشق شغل دلقک بودم و چقدر پیگیرش. و الان هر روز میرقصم.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها