علیرضا همیشه خوبه؟ نه، گاهى فاجعه ست.

پس چطورى میتونى ادامه بدى؟ به زنده موندن فکر میکنم.

—————————-

من بعد از ازدواج در سى سالگى یه راز خیلى بزرگ رو فهمیدم. اینکه اگه میخواى زنده بمونى باید به نقاط مثبت بیشتر فکر کنى وگرنه خواهى مرد. 

روزهایى هست در زندگى که همون کسى که فکر میکنید دوستتون داره، به نظر میاد اصلاً براش وجود شما هیچ اهمیتى نداره.خیلى درد داره اما حقیقت داره. کارهایى رو میکنه که در صدم ثانیه فکر میکنید دارید روانى میشید و همین الانه که دیوونه بشید. از چیزهاى کوچیک تا چیزهاى بزرگ. از اینکه شما روزهاى زیادى تنها موندید یا مریضید یا همش گریتون میاد  و اون فقط میاد و خوابش میبره، از اینکه توى فلان کار مهم هیچ کمکتون نمیکنه ، از اینکه همش در حاله خوردنه یا همش توى اینترنته یا همش داره کتاب میخونه و فیلم میبینه و ، تا مخفى کاریهاى بزرگى که یهو گندش درمیان.

اما دیوونه نمیشید، فقط اذیت میشید.

و کم کم یاد میگیرید اگه همه روز رو صرف این کنید که چرا آشغالا رو نبردى؟ چرا وقتى من خوابم ملاحظه نمى کنى و صداى فیلم رو کم نمى کنى؟ ، چرا وسایلت رو بعد از استفاده سر جاش نمیذارى؟ چرا کوفت ؟ چرا زهرمار ؟ چرا چرا چرا. فقط خودتون رو بیشتر اذیت کردید. 

به ازایى که خودتون رو اذیت کنید طرف مقابلتون تغییراتى میکنه واقعاً. اما به چه قیمتى؟ به قیمت خسته تر شدن خودتون.

توى این نقطه من دیدم دیگه توان نفس کشیدن حتى برام باقى نمونده. حالم خیلى خراب بود.  و این شد که ترک زمین کردم و بازى رو باختم تا نفس بکشم. بیشتر نفس کشیدم و مخم باز تر شد و فهمیدم سمیرا. رها کن داستان رو. 

میدونید چرا این کار رو کردم؟ چون اگه این کار رو نمیکردم باید علیرضا رو هم مثل سایرین ترک میکردم. وقتى مثل من خونه (منظورم معشوقِ) زیاد عوض کرده باشید یه نقطه اى میفهمید این راهش نیست. اینطورى جواب نمیگیرید. به نظر من آسیبى که آدم از ترک کردن میبینه خیلى بیشتر از آسیبیه که از تحمل کردن میبینه؛ براى من اینطور بوده. معلومه که منظورم تحمل کردن همراه هاى معتاد، دیوانه یا عجیب غریب نیست. من دارم راجع به یه درجه پایین تر حرف میزنم، راجع به آدمهاى معمولى . مغز آدم از یه نقطه اى به بعد دیگه نمیکشه براى بار ششم دوباره عاشق بشه ، عاشقیش اون کیفیت رو نداره. 

حالا بعد از نفس کشیدنم و درک این ماجرا فهمیدم براى اینکه زنده بمونم نیاز به یه کم انرژى دارم، این انرژى که در طى روز به دست میارم اگه قرار باشه آخر روز با یه عصبانیت زرتى بریزم دور باز فردا همین داغونى که هستم باقى میمونم پس باید یه جورى انرژیم رو نگه دارم و حتى بیشترش کنم. میدونستین انرژى آزاد شده توى هر بار عصبانیت شبیه پرتاب کردن خودمون از یه ساختمون خیلى خیلى بلند میمونه؟ من هر روز صبح له بودم انگار کوبیدنم توى دیوار. براى اینکه انرژى رو بیشتر کنم و بتونم نگه دارم ورزش و آب و غذاى خوب لازمه اما نحوه برخوردتون با روزتون و استرسهاتون و مزخرفات روز، سبک زندگیتون رو کامل میکنه. همه اون کارا رو کم کم وارد کردم و میکنم و در یه نقطه اى فهمیدم هى سمیرا راهش عوض کردن نگاهته تا وقتى نگاهت رو به اتفاقات روز عوض نکنى همین داستان ادامه داره. و شروع کردم به عوض کردن نگاهم. خیلى سخته خیلى مقاومت میکرد ذهنم چون نمیخواست از بعضى مسائل بگذره اما براى زنده موندن و عمر کردن باید میگذشت. و این شد که از همین تکنیک هاى کنترل خشمم اونجاها هم استفاده میکنم. مهمترین دستاوردش از دید من ، تغییر نقطه تمرکز از بیرون به درون خود آدمه.

 

من خیلى علاقه ندارم از نقاط خصوصیه تاریک زندگیم بگم . دلیلش هم انتشارش و تجربه م از انتشاره. من تاوان زیادى بابت قضاوت هاى مردم درباره زندگى شخصیم دادم، تاوانهایى که هنوز از به یاد آوردنشون گریه م میگیره. اما اینو منتشر کردم. به قیمت دونستن شما. امیدوارم کم بازدید بودن صفحه م کمکم کنه و کسانى که قراره اذیتم کنن نخونن این رو یا بخونن و اذیتم نکنن . همین.

 

پانوشت: اونایى که مثل دوستى که کامنت گذاشتن از این پست نتیجه میگیرن : زندگى مشترک چقده ملال آور و سخته ، مبادا اشتباه کنن و بعدى از زندگى رو به ابعاد دیگه تعمیم بدن ! پیشنهادم اینه که  بیشتر توى صفحه من بچرخن تا با ابعاد دیگه ماجرا آشنا بشن. 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها