زنها میسازن ، فرهنگ رو.

خیلى راحت.

خیلى خیلى راحت.

راحت تر از هزارتا کتابخونه و مدرسه و آموزش و تربیت این کار رو میکنن.

چطورى؟ درست وقتى عاشقشون میشن مردها.

همه چیز انقدر سریع و راحت اتفاق میفته که کسى نمیفهمه.

خیلى راحت مردها یاد میگیرن، بدون مقاومت و گه گاه با کمى مقاومت.

مثلاً من توى رگ زندگى تمام مردهایى که عشقى اون وسط بوده، شاملو تزریق کردم. درسته دیگه هیچوقت نمیبینمشون و ممکنه هرجا بشینن از من و خاطراتم متنفر باشن اما اما دیدم که توى کلماتشون و نحوه تفکرشون ، شاملو وارد شده

یا مثلا تزریق این باور که میتونن خودشون رو پیدا کنن و جسور باشن و آرزو کنن و مجبور نیستن حتماً فلان رشته و شغل رو داشته باشن و بهشون یاد بدى چطور رشته هاى عجیب غریب رو پیدا کنن  و طرف از رشته منحوسش فارغ التحصیل بشه و از اون روز به بعد رشته هایى رو بخونه که عاشقشونه.

یا مثلاً انجام کار داوطلبانه رو میندازیم توى زندگیشون.

یا مثلاً تزریق سبک غذا خوردن که عادتشون بدى به غذاى توى خونه و کمتر گوشت خوردن و آوردن سبزى خوردن وسط غذاها که خودش فرهنگیه که از مامانت یاد گرفتى.

یا مثلاً تزریق ورزش! یا مسواک زدن!یا تفریح کردن با چیزهاى ساده و احمقانه!  یا هر روز خوش تیپ بودن! یا لباس چروک نپوشیدن! یا تیپهاى مختلف رو تجربه کردن یا عاشق شدن به موسیقى اى که ازش متنفرن! یا احترام به اقوام مختلف و سفر به شهرهاشون و خرید ازشون و هزارتا چیز جزئى تر! یا کتاب خوندن و فیلم دیدن و اوووه انقدر زیاده که نگو! همین چکاپهاى سالانه همین دکتر خوب رفتن همین کیسه پلاستیکى استفاده نکردن همین گل و گیاه توى خونه بزرگ کردن همین درست رانندگى کردن . خیلى خیلى خیلى چیزاى دیگه. منجر میشه به اینکه پسرهاى قشنگ از خودشون خوشحالتر و راضى تر باشن، حس کنن فهمیده میشن، حس کنن مهمن، حس کنن دوست داشتنى هستن، حس کنن کسى مراقب و نگرانشونه و منتظرشونه.

همه چیز با عشق خیلى عوض میشه.

 

درسته که اینا همش معجزه عشقه و عشق در دو طرف اتفاق میفته و ن هم بسیار تحت تاثیر قرار میگیرن اما به نظرم من و احساسم ،مردها کودکان معصومترى توى درونشونه و خیلى عمیقتر درگیر عشق میشن توى چشمهاشون غرق شدگیه بیشترى میبینم. انگار به اون عشقه خیلى نیاز دارن تا یه نفس راحتى بکشن از دست فشار قوى بودن مردانه. بوى زندگى میگیرن مردها. به نظرم این حرف ملکیان خیلى درسته که کسى که عشق رو تجربه میکنه نمیتونه غیراخلاقى زندگى کنه و واسه همین شمس میگه بتى بتراش و معشوق خود کن و به خاطر همینه که میگن براى تغییر یک جامعه روى ن اون جامعه کار کنید. خلاصه معشوق خیلى جوابه! به نظرم با عشق تغییر فرهنگ خیلى سریعتر از هزارتا کار سخت رخ میده، حتى عشق هاى ناکام و شکست خورده و غمزده. درسته عشقه گاهى به هیچ جا نمیرسه و ما پاره پوره ترین آدم عالم میشیم ولى اون آدم در ما تموم نمیشه و ما به خاطر اون انسانى شدیم که هرگز نبودیم و به تنهایى نمیتونستیم باشیم. به نظرم عشق هر چقدر هم آدما بهم فحش بدن و متنفر بشن از هم ، به طرز غیرقابل انکارى عشق باقى میمونه. شبیه زمان با یه فکر قراردادى تموم میشه اما در زندگى ادامه پیدا مى کنه. مثلاً من حسین پناهى دوست نداشتم اما بعدها حسین پناهى حتماً میخونم و گوش میدم ، من از موزیک خارجى خوشم نمیومد اما الان میتونم گوش بدم و پیگیرى کنم، من اونقدرا تعهد به کتاب خوندن نداشتم اما معلم کلاس کتابخوانیم ، من فکر میکردم در نقاشى احمقم اما الان عاشق نقاشى ام، من شبها خیلى راحت میخوابیدم اما الان مفهوم شب برام عوض شده، من وقتى تنها بودم غذا نمیخوردم اما الان میوه و آب و غذا میخورم ، من تیپم برام اندازه کوفت هم مهم نبود اما الان به همه جزییات دقت میکنم، و از همه مهمتر من فکر نمیکردم دنیایى وجود داره که آدمها فقط با چشمهاشون میفهمن از قلب همدیگه چه چیزى رد میشه و قلب هم رو در غیاب دیگرى لمس میکنن اما الان میدونم که همچین دنیایى و همچین انسانهایى وجود دارن. به وسیله عشق انگار تو فقط یک نفر نیستى و به تعداد معشوقه هات در درون تو زندگى ها جریان داره. البته و صد البته خوش به حال کسى که در زندگیش فقط یک معشوقه داشته .

 

 

پانوشت: شاید جالب باشه که بگم من شاملو خوندن رو یه معشوق دختر توى مدرسه مون توى رگام تزریق کرد ، از معشوقه و اون عشقه حالم بهم میخوره انقدر عن بودن (البته من کلاً عن پسندم) اما یه جورایى در من جاودانه شدن با تاثیرات پاک نشدنى اى که روى من گذاشتن.

پانوشت: این عکسه ایزدبانوى عشقه. برین دربارش بخوونید خیلى جالبه. 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها