من فکر می‌کنم
هرگز نبوده قلبِ من
اینگونه
گرم و سُرخ:

احساس می‌کنم
در بدترین دقایقِ این شامِ مرگ‌زای
چندین هزار چشمه‌ی خورشید
در دلم
می‌جوشد از یقین؛
احساس می‌کنم
در هر کنار و گوشه‌ی این شوره‌زارِ یأس
چندین هزار جنگلِ شاداب
ناگهان
می‌روید از زمین.



آه ای یقینِ گم‌شده، ای ماهیِ گریز
در برکه‌های آینه لغزیده توبه‌تو!
من آبگیرِ صافی‌ام، اینک! به سِحرِ عشق؛
از برکه‌های آینه راهی به من بجو!



من فکر می‌کنم
هرگز نبوده
دستِ من
این سان بزرگ و شاد:

احساس می‌کنم
در چشمِ من
به آبشرِ اشکِ سُرخ‌گون
خورشیدِ بی‌غروبِ سرودی کشد نفس؛

احساس می‌کنم
در هر رگم
به هر تپشِ قلبِ من
کنون
بیدارباشِ قافله‌یی می‌زند جرس.

.

 

احمد شاملوى نازنین

 

پانوشت: وقتى حمام، موسیقى و رقص هست آیا همه چیز کامل نیست؟ وقتى از حموم اومدم بیرون بداهه این شعر رو با خودم میخوندم و آخرین موسیقى کانال هم گذاشتم و در روحم غرق رقص شدم نویسنده مورد علاقه من ؛ شل سیلور استاین یه داستانى داره که سالهاست از کودکى توى گوش منه و داستان مورد علاقه من که گفتنش خالى از لطف نیست. اما توى پست بعدى میذارمش که اینجا قاطى پاتى! نشه!


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها