من فکر میکنم
هرگز نبوده قلبِ من
اینگونه
گرم و سُرخ:
احساس میکنم
در بدترین دقایقِ این شامِ مرگزای
چندین هزار چشمهی خورشید
در دلم
میجوشد از یقین؛
احساس میکنم
در هر کنار و گوشهی این شورهزارِ یأس
چندین هزار جنگلِ شاداب
ناگهان
میروید از زمین.
□
آه ای یقینِ گمشده، ای ماهیِ گریز
در برکههای آینه لغزیده توبهتو!
من آبگیرِ صافیام، اینک! به سِحرِ عشق؛
از برکههای آینه راهی به من بجو!
□
من فکر میکنم
هرگز نبوده
دستِ من
این سان بزرگ و شاد:
احساس میکنم
در چشمِ من
به آبشرِ اشکِ سُرخگون
خورشیدِ بیغروبِ سرودی کشد نفس؛
احساس میکنم
در هر رگم
به هر تپشِ قلبِ من
کنون
بیدارباشِ قافلهیی میزند جرس.
.
احمد شاملوى نازنین
پانوشت: وقتى حمام، موسیقى و رقص هست آیا همه چیز کامل نیست؟ وقتى از حموم اومدم بیرون بداهه این شعر رو با خودم میخوندم و آخرین موسیقى کانال هم گذاشتم و در روحم غرق رقص شدم نویسنده مورد علاقه من ؛ شل سیلور استاین یه داستانى داره که سالهاست از کودکى توى گوش منه و داستان مورد علاقه من که گفتنش خالى از لطف نیست. اما توى پست بعدى میذارمش که اینجا قاطى پاتى! نشه!
درباره این سایت