در همین لحظات روحانى که در تبریز بودم و زله شد، بیداریمون فرصتیه براى نوشتن درباره امروز که روز چهارم بود. طوفان خشم اومد. مثل پرنده توى قفس از درون آتشفشان و از بیرون ساکت. فهمیدم خشم من از اینه که نشانه هاى منطقى براى برحق بودنم دارم و از درک نشدن حقوقم عصبانى میشم.هیچ حرف بدى نزدم هیچ کار بدى نکردم اما در سکوتم خشمم مشخص بود.و الان که دارم مینویسم فهمیدم هرچى سپاسگزارى پایین تر باشه خشم بالاتره. اوشو یه چیزى میگه درباره من صدق میکنه اینکه علت تنشى که دارید اینه که میخواید خشمگین نشد و خشم رو درونتون حس میکنید و از این تناقض و سرکوب حالتون بد میشه. راست میگه من دقیقاً از این حالم بد میشه. ولى امروز یه چیز یاد گرفتم که اون آقا هم در کامنتشون گفتن و درست عمل میکنه: اولویتهات رو تغییر بده. اولویتهام رو بى خیال شدم. رها کن بره رئیس. بى خیال شو. اینطورى حساسیتها میاد پایین تر . انگار که شاخک هاى حسى ت میخورن و تو هى با خودت میگى بیخیال .

و این شعر خیلى دوست داشتنى من: این عوعو سگان شما نیز بگذرد.

 

منتظر باش، الان تموم میشه زله ش.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها