خب من خیلى اهلى تکنولوژى نیستم و نمیخوام هم باشم

وبلاگ هم شامله این تکنولوژیه

آخه این چه مسخره بازى ایه! من نمیدونم چرا خاک این مملکت در ماستمالى و تنبلى چرا انقدر حاصلخیزه! 

دریغ از یه پشتیبان براى سرویسهاى وبلاگى که زنگ بزنى بگى داداش! کمکم کن! به مشکل برخورد کردم.

دریغ از یه تلفن قابل پاسخ گویى! یه ایمیل پاسخگو! یه ماس ماسک پاسخگو!

همشون، بلاگفا ، پرشین بلاگ، میهن بلاگ و بیان! همشون رو تجربه کردم! 

توى این دیوانه خانه که براى من صاب مرده ایست عزیز، اکثر خدمات کوفتى اى که میگیرى همینه! میرى اداره میخواى اون مدرک صاب مردت رو بگیرى که سالها عمرتو کارت کشیدى واسش، بدبخت شو تا بگیرى! میخواى خرید اینترنتى کنى ، اشتباه میاره مسئولیت اشتباهشو قبول نمیکنه پولت رو نمیده ! مریض نیستن چین؟ مریضن دیگه! از تکنولوژى براى تنبلى بیشتر استفاده میکنن: ایمیل بزن رسیدگى میشه!آخه تو اگه ایمیل میفهمیدى که الان مملکت این نبود خوشگله! همون ورژن نامه بنویس میان رسیدگى میکنن! همه جزییات همینن! موسسات زیباى گردشگرى! تور فلان جا انقد! اگه جزییاتشو بگم مختون سوت میکشه از این همه تنبلى و ماستمالى! کافیه کارت به دیگریها بیفته اونوقت میبینى چه گهى گرفته آدما رو! الان یه سالى میشه براى کلاس کتابخوانى میخوام مصطفى ملکیان رو بیارم! دلم میخواد رگبار گلوله رو خالى کنم توى مغز این منشى خالى بند تنبل مثلا خوش اخلاق که امیدوارم اینجا رو هم نخونه!

و اونوقت این بیمارى توهم که مدرک گرفتن از بیشمار دانشگاه موجود بدترش کرد! به هرکى میگى شما؟ میگه من داراى دو مدرک کارشناسى ارشد در کوفت و زهرمار هستم و استاد این شغل هستم و خب حقیقتش ما فقط راستشو میگیم و ما حتما رسیدگى میکنیم و ما ال هستیم و بل هستیم و به قول بابا حقیقت قلپى افتاده توى حیاط ما! راجع به همه چى: تاثیر کولر بر استهلاک ماشین، حذف کنکور، روانشناسى کودک، نوشیدن آب ، حسابدارى در سازمانها، نحوه آموزش پرورش کشورى،ناخن خانمها، سیبیل مردها، روند اداره جامعه و نوع اقتصاد بازار . 

 

بیاید برید چهارتا کار عملى جدى بکنید و انقدر هارت و پورت نکنید و مزخرف نباشید و حال بهم زن. من خوبم من گلم من سنبلم. همش تو خالى! با اون میانگین ١٥ دقیقه کتابخوانیتون! فقط دهن بدى بهشون که برینن به این و اون و سرنوشت و دولت و یار بى وفا و زمین کج و کم آبى و بالادستیها و ننه هاى دیگران و . یه مشت بى عرضه! که آخرش یا اینجا نشستن دارن غر میزنن یا فرار میکنن به کشوراى دیگه و باز دارن درباره اینجا غر میزنن.

 

آخرش که گِل میگیرن در این صاب مرده خونه ى عزیز رو با این جماعت بى عرضه ى اهل تنبلى و فرار. شک نکن که میگیرن. شک دارى؟ تاریخ که بخونى دیگه شک ندارى

 

پانوشت و متن اصلى: در واقع این شیوه خشمگین شدنه منه وقتى که به نقطه پایان میرسم. تمایل براى نابودى مهمترین حسیه که در زیر خشمم وجود داره. سالهاست وضعم همینقدر گهه. ده یازده سال پیش آگاه شدم وقتى اولین عشق دو طرفه رو تجربه کردم. نقطه پایان روابطم عموماً همین نقطه میشه. به جنون و دیوانگى میرسم و در همون لحظه خداحافظ براى همیشه. اما نه با قیافه وحشى! این قیافه اى که شما از من میبینید قیافه درونمه! قیافه بیرونم یه آدم خیلى آروم و نرماله.  فقط عده اى قیافه درونم رو میبینن که من به دلایل متفاوتى نتونم براشون اونقدرا فیلم بازى کنم : اولین پسرى که زیاد دوسم داشت، مامانم و بابام و داداشم، شوهرم. از این ویژگیم قلب همشون از دستم خونه و احتمالاً به خاطر ویژگیهاى دیگم تحملم میکنن و باهام معاشرت دارن به جز اولى که خب اون هم درسته داشت تحملم میکرد اما بنده خدا نمیدونست که یکى بود بدتر از من و جانى ها از یه نقطه اى به بعد هیچوقت نمیتونن همدیگه رو تحمل کنن مگر اینکه از جنونشون دست بکشن که ما بلد نبودیم و جوجه اى بیش نبودیم.

اما ویژگى خوبى نیست این جنون. سرکوبش هم جالب نیست اصلاً. من دوستان هفت هشت ده دوازده ساله اى دارم که این وجه من رو ندیدن اما نمیدونن که نتایج این وضع روى روابطم باهاشون ترتیب اثر داده شده.

حالا میگم این تغییر تغییر که میگن رو امتحان کنم شاید تونستم یه گهى بخورم و عوض شم یه کم. اینه که میخوام یه مدتى هر روز گزارش روزانه بنویسم که اگه در اون موقعیت بودم چه کردم و اینا. امروز وسطاى آبانه. تا آخر آبان یه تستى بکنیم.

اما حالت ایده آلى که میخوام بهش برسم چیه ( شبیه وزن ایده آلى که آدما واسه لاغرى و چاقى مشخص مى کنن):

من خشمم رو توى حالت نوشتارى عالى میتونم به آدمها ابراز کنم اما در حالت گفتارى نه! چرا؟ چون عصبى میشم و دهن و وا میکنم و به نام خدا! هجوم خشم اجازه نمیده فکر کنم و بعدش عموما از میلى که به نابودى دیگرى داشتم پشیمون میشم و حالم از خودم بهم میخوره و شرمنده میشم و هیچوقت نمیشه برگشت به گذشته و درست کرد قلبهاى شکسته رو. (دروغ گفتم! میشه! هرجا برنگشتم یعنى نخواستم و با یه حساب سرانگشتى فهمیدم خوب شد دردم دوا شد خووووب شد ) اما نمیخوام لحظاتى رو تجربه کنم که بعدش شرمنده میشم اینه که اذیتم میکنه و غمگین میشم میرم یه گوشه.

میخوام بتونم در گفتار مدلى حرف بزنم که آخرش شرمنده نشم و از خشم من یه اتفاق سودمند براى هر دو طرف رخ بده و آخرش ختم به خیر شه، توى روانشناسى مکانیزم دفاعى داریم به نام والایش یا تصعید که دوست دارم خشمم رو از مدلى که هست بندازم روى اون ریل. 

خب شروع میکنیم !

 

پانوشت دوم: لطفاً اصلاً به هیچ وجه تخیل هم نکنید که از همه خشمگین شدنام ناراضیم. از بعضیشون به حدى راضیم که نقطه عطفى در زندگیم بودن و خیلى کار خوبى کردم .


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها