به نظر من هم تنهایى بزرگترین فلسفه زندگیه.

شاید بزرگترین فلسفه هرکس باتوجه به غمیه که در اون زمینه حس میکنه و احتمالاً اون غم از یه جایى توى نوجوانى کودکى جنینى چیزى میاد؛ از برداشت ما از جهان وقتى نوجوان کودک جنین بودیم. از برداشتى که ممکنه اصلاً واقعیت نداشته باشه اما در دل انسان فتاده میشه که فلان موضوع، مهمترین موضوع تاریخ بشره.

مثلاً من همیشه متعجب میشم از میزان راحتى اى که افراد در فراموش کردن هم دارند. این اهمیت افراد دیگر در زندگیه من اهمیت موضوع تنهایى توى زندگیم رو کاملاً میرسونه.

یا مثلاً

این حس که افراد چقدر راحت

خیلى خیلى خیلى

راحت تر از هرآنچه که من و شما تخیل مى کنیم

همدیگه رو فراموش مى کنن

و جور دیگرى میشن،

چقدر همیشه با منه.

چقدر راحت لبخند میزنن و فردا ازتون مین

چقدر راحت ازتون سوال میکنن شما با آغوش باز به سوالشون در حد توانتون جواب میدید و آخرش با چهره یخ زده روشون رو اونورى میکنن

چقدر ساده حقشون رو میدى و موقع دادن حقت ازش میزنن

چقدر ساده امروز عاشقن و فردا از هزار نفر میشنوی که بد و بیراه میگن پشتت

چقدر ساده امروز دوستت دارن و فردا از شدت عصبانیت جلوى جمع تحقیرت میکنن 

چقدر ساده امروز امانتدار وسایلتن چون دوستیم اما فردا وسایلترو حراج میزنن چون تو دشمنى

 

اصلاً نمى فهمم

تمام قرار بر فهمیدن هم نیست

قرار بر هضم کردنه.

و وقتى به راحتى هضم نمیشه انگار یه چوبى لاى چرخ دنده هاى بدن هست که نمیخواد از این موضوع به راحتى رد شه و همین چوب اجازه نمیده که تو گونه دیگه اى به این موضوع نگاه کنى و اون موضوع میشه بزرگترین درگیرى ذهنى و درنهایت فلسفه زندگیت.

 

 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها