به این خوشم که شما گرفتارِ من نیستید
به این خوشم که من گرفتارِ شما نیستم
و به این خوشم که شما در حضور من
بهراحتی دیگری را در آغوش میکشید
و از این که شما را نمیبوسم
آتشِ سوزان جهنم برایم آرزو نمیکنید
خوشم که نام لطیف مرا ، ای نازنین من
شبانهروز به بیهودگی یاد نمیکنید
خوشم که در سکوت سرد کلیسا ، ای آوازهخوانان
برای ما سرود ستایش سر نمیدهید
سپاس قلبی من از آن شما باد
شما که خود نمیدانید
چه عاشقانه مرا دوست میدارید
و سپاس برای آرامشِ شب هایم
برای کمیابیِ ملاقاتهای تنگِ غروب
برای فقدانِ گردش هامان زیرِ نورِ ماه
برای بیحضوریِ خورشیدِ بالای سرمان
برای این که ، افسوس ! شما گرفتارِ من نیستید
برای این که ، افسوس ! من گرفتار شما نیستم
مارینا تسوتایوا
*بقیه شعرها یا مشهورند یا مورد علاقه من نیستند، فقط یک شعر دارد که نسخه ترجمه شده اش در وبلاگ قبلى جا ماند و هیچگاه دوباره نتوانستم بخوانمش و در فضاى نت نیست. روزى باد به دستانم خواهد رساند.
درباره این سایت