مدتى ست در گلفروشى کار مى کنم.

تا چند روز دیگر هم با گلفروشى به عنوان شغل، خداحافظى خواهم کرد.

هرکارى که از زیبایى اش کاسته مى شود و تبدیل به اجبار مى شود و راه معیشت یا تجارت ، احمقانه و تهى بودنش آشکار مى شود و حالم را بهم مى زند.

قبلاً مشترى همین گلفروشى بودم. مى آمدم. چقدر همه چیز زیبا بود. رنگ ها شفاف تر بودند. اکسیژن هوا را پر کرده بود.

همین حالا که این را مى نویسم پیرمرد دلنشینى از در آمد و گفت : فقط آمده ام ببینم اینهمه زیبایى را. چقدر فوق العاده اند، رنگش را ببین، بویش واااى. من عاشق گلم که ببینمش لمسش کنم بویش کنم.

چقدر شبیه گذشته من بود. آیا پیرى را هم رد کرده ام؟ 

دیگر این حس ها را ندارم. وقتى مى دانم پشت گلفروشى چه دنیاى کثیفى ست، حالم بهم مى خورد. دروغ دروغ دروغ که ما اصلا دوست نداریم قیمت گل گرون شه واسه مردم، ما هم ناچاریم به خدا، ما دو تومن سود مى گیریم اجاره مغازه درآد حالت تهوع مى گیرم. اینهمه دروغ را براى چه مى گوییم؟ که پول برود در جیبمان پس انداز کنیم خانه بخریم؟ خانه براى یک انسان ؟

غم تمام دل آدم را مى گیرد.

گل ها، این موجودات بینوا را مى کارید، مى برید، مى فروشید که با سودتان دیگرى فقیر شود؟ کدام گل؟ کدام زیبایى؟ کدام لطافت؟

گریه ام مى گیرد براى مردمى که چه مظلوم از در مى آیند تو، با هزاااار امید . مى خواهند گلى هدیه دهند و صلح و عشق بپراکنند. ما با آنها چه مى کنیم؟ به نامرادى و ناانصافى پولى سیاه را مى گیریم و میگوییم مبارکتان باشد. چه حقیر و پست و مزخرف.

چقدر نامهربونیم.

اما من هم تا همینجا ناراحتم. به عمق که مى روم دیگر ناراحت نیستم. عمق کجاست؟ کیفیت زندگى هایمان. چیزى که با پول نمى توانى بخرى. با این کارها پول مى آد اما خوشحالى و خوشبختى نمیاد. پول دارى اما قلبى نیست که دوستت داشته باشه. پول دارى اما خوشحال نیستى از عمق دلت. پول دارى اما اوضاع زندگیت به سامون نیست.

پول دارى اما شوق زندگى ندارى.

خوشحالم که در گلفروشى کار کردم. الان دیگر بلدم خودم در خانه براى عزیزانم با دست خودم و با شور و شوق گلها بیارایم.

هیچ چیز در تولید انبوه، با عشق فراوان درست نمى شود.



مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها