ما چه بیهوده ایم

مدرسه کجاست؟

درس چیست؟

اینها کیستند که این چنین درباره چیزى نطق مى کنند و شلوغش مى کنند و اصرار دارند چیزى به ما بفهمانند؟

این بچه هاى پر سر و صدا کیستند؟ اینها که مدام جیغ و داد مى کنند و درباره خوراکى و درس و معلم و یچه هاى دیگر حرف مى زنند، کیستند؟ 

اگر به گذشته برگردم درس نمى خوانم. 

نگفتم پشیمانم. خوشحالم که خوانده ام ، خوب بود.

اما تصمیمِ کودکانه ام را عملى مى کردم. افکار کودکانه ام درباره بیهودگى چیستى و چرایى و زمان و مکان درس خواندن را، همگى عملى مى کردم. و نمى خواندم. به مدرسه نمى رفتم. با کسى دوستى هاى احمقانه نمى داشتم. یکسره در خانه مى ماندم. کارى که در آزادى ام حالا به عنوان زن خانه دار مى کنم.

در خانه ماندن، خودکاوى، فهم نیازها و آرزوها، درک عمیق تر خود، 

در شلوغى چگونه ممکن است؟ در کار و درس و دوستان و عشق هاى تهى از عشق.

سکوت ، درگیرى با خود، گریه، خشم ، اشک، تنهایى؛ اینها هستند شیره ى زهرآلود فهم خود.

نه علم، نه کار، نه عشق هاى مداوم، نه هیچ چیز دیگر به جز سکوت هاى بسیار طولانى و روزهاى تنهایى، قادر نخواهند بود که تو رو به خودت بشناسانند و تغییرت دهند و بزرگت کنند.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها