من به نوشتن و به شعر محکومم

چشمانت
همانند رودهایی از اندوه و موسیقی است
که مرا به آنسوی زمان بردند
رودهایی از موسیقی، بانوی من
که گم شدند، سپس مرا گم کردند
چشمانت که اشک سیاه بر روی آن‌ها
نغمه‌های پیانوی مرا می‌باراند

چشمانت با توتون و شراب
در دهمین جام مرا نابینا ساختند
در حالی که من بر صندلی خویش می‌سوختم
و شعله‌های آتش یکدیگر را می‌بلعیدند

ماه من
بگویم دوستت دارم؟
کاش می‌توانستم
چراکه من در دنیا هیچ ندارم
به‌جز چشمانت و اندوهم

کشتی‌هایم در بندرگاه می‌گریند
بر خلیج‌ها تکه تکه می‌شوند
و سرنوشت زرد رنگم مرا می‌درد
و ایمان در سینه‌ام درهم می‌شکند
ای تابستان سبز من
ای زیباترین رنگ‌هایم
از تو سفر کنم؟ 
درحالی که قصۀ ما شیرین‌تر از بازگشت نیسان است
و زیباتر از شکوفۀ یاسمن بر تیرگی موهای رقاص اسپانیایی؟

ای محبوب بی‌همتایم. گریه مکن
که اشک‌هایت در جانم فرو می‌رود
من در دنیا هیچ ندارم
به‌جز چشمانت و اندوهم

ماه من! آیا بگویم دوستت دارم؟
کاش می‌توانستم
که من انسان گمشده‌ای هستم
که سرزمینم را نمی‌شناسم
راهم مرا گم کرد
نامم مرا گم کرد
نشانی‌ام مرا گم کرد
تاریخم؟ تاریخی ندارم
همانا من در فراموشی‌ها از یاد رفته‌ام
من لنگری هستم که در لنگرگاه نمی‌نشیند
زخمی هستم بر چهرۀ انسان

به من بگو
من به تو چه می‌دهم؟
تشویشم؟ کفرم؟ آشوبم؟
به تو چه می‌دهم؟ 
جز تقدیری که بر دستان شیطان می‌رقصد
من هزاران بار دوستت دارم
پس دور شو از من
از آتشم و دودم
که من در دنیا هیچ ندارم
به‌جز چشمانت و اندوهم

 

نزار قبانی

ترجمه رامک رامیار


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها