شهرى که در گوشه اى از آن خانه دارم، در حاشیه ى پایتخت است؛ شلوغ ترین شهر حاشیه اىِ پایتخت.

پایتخت را در نقشه ببین . در این دوره از زمان ، تهران پایتخت است. پایتختى کوچک پرامکانات شلوغ آلوده؛ آلوده به همه چیز.

در پایتخت سالها خاطره دارم. دانشگاهم آنجا بود ؛ شش سال تمام. دانشگاه تهران در مرکز شهر و شلوغى شهر. خیابانى پر از ماشین و آلودگى و کتاب. تمام کتابفروش ها را در این خیابان افقى بکار ، تاکسى هاى زرد را پراکنده کن در خیابان ، دانشگاه تهران را نیز در وسطش بکار . ساختمانى پرابهت را تصور کن، از ورودىِ عظیمش واردش که میشوى ، دانشکده ها در اطرافت هستند، راست و چپ و روبرو. وسطِ سمت راست دانشکده ادبیات است. ساختمانى قدیمى که حال و هواى کهنگى دارد و چهار طبقه است. طبقه همکف؛ اولین بار آنجا عاشق شدم. در طبقات مختلفش کلاس ها رفته ام و در هر کلاس سردرگمى جوانى و بى حوصلگى جوانى و شور جوانى و کنجکاوى جوانى در چهره ام مشهود است و خستگى ام. در بوفه ى زیر همکف غذاها خورده ام و از تنهایى ام رنج ها برده ام. و در کنار بوفه ،کتابها و جزوه ها کپى کرده ام . در پله هاى سختمان دویده ام و درس خوانده ام و امتحان ها داده ام و درکتابخانه کوچکش براى امتحان آماده شده ام یا کتابى را در کامپیوترها جستجو کرده ام و یا خوابیده ام. 

از دانشکده که بیرون بیایى میتوانى به کتابخانه ى مرکزى دانشگاه بروى یا دانشکده هاى دیگر

در این دانشگاه از من به جز عاشقى و سردرگمى و تلاش و کنجکاوى و غم چیزى نخواهى یافت.

دخترى را تصویر کن با قلبى پرتپش، سردرگم از این سوال فلسفى که چه مى کند؟ کنجکاو از پیدا کردن تمام نقاط دانشگاه و خیابانهاى اطرافش ، و تلاشش براى یافتن و غمش از تنهایى.

دخترى که با مرد مورد علاقه اش یا دوستانش به کافه هاى اطراف سر میزنند، هر از گاهى خریدى در حد توانش براى خانه مى کند، درس مى خواند ، پر از شور و شیطنت است به سینماها و تئاترها و پارکها و گالرى ها و کتابفروشى ها سر مى زند.

حواشى را فراموش کن؛ اینکه سالها بعد همه شان از دست مى روند؛ اینکه اختلافها چگونه شروع مى شوند ؛ اینکه دوست داشتن ها چگونه ناپدید مى شوند

در سالهاى بعد به دانشکده جامعه شناسى مهاجرت مى کند. فکر مى کند به این رشته ها علاقه دارد. با دقت مطالعات جوانان را انتخاب مى کند. دانشکده ى همان دانشگاه است اما این دانشکده به تنهایى در خیابانى دیگر ؛ خیابان هاى بالاتر همچون جزیره اى ست کوچک و تنها اما با انسان هایى پرر و مدرن تر و شاد تر و از همه مهمتر دیوانه تر.

اشتیاقى را تصور کن که پررنگ شروع میشود و طى سالها رو به بى رنگى میرود.

دخترى را تصور کن که در دانشکده اى همچون جزیره اى در گوشه اى، پر از شور و نشاط حاصل از یافتن راهش و در بر داشتن عشقى دوست داشتنى شروع به تحصیل مى کند و با گذر زمان آن عشق را از دست مى دهد، عاشق دیگرى مى شود، رشته اش از زیبایى میفتد ، دوستانش را آرام آرام از دست مى دهد و دوباره به نقطه اى خاکسترى تر مهاجرت مى کند.

با انسان جدیدى آشنا مى شود ،با او  تفریح مى کند ، کار مى کند، کلافه است، آگاه تر مى شود ، او را نیز دیگر نمى خواهد و بیهودگى و سردگمى پررنگ تر مى شوند و زمان با سرعت مى گذرد.

در به یاد آوردن باید زمان را آهسته کنم. تو نیز شتاب مکن. خوب نگاه کن.

 

پانوشت: اصلاح شد.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها