نگفتمت مرو آن جا ، که آشنات منم؟
در این سراب فنا ، چشمه حیات منم.
وگر به خشم روی صد هزار سال ز من
به عاقبت به من آیی ، که منتهات منم.
نگفتمت که به نقش جهان مشو راضی؟
که نقش بند سراپرده رضات، منم.
نگفتمت که منم بحر و تو یکی ماهی؟
مرو به خشک ، که دریای باصفات منم.
نگفتمت که تو را رهزنند و سرد کنند؟
که آتش و تبش و گرمی هوات منم.
نگفتمت که صفت های زشت در تو نهند؟
که گم کنی که سرچشمه صفات منم.
نگفتمت که مگو کار بنده از چه جهت
نظام گیرد؟ ، خلاق بی جهات منم.
اگر چراغ دلی ، دانک راه خانه کجاست
وگر خداصفتی ، دانک کدخدات منم.
مولوى عزیز جان
درباره این سایت